ایلیا آل خمیس



جنبش جهانی شعر در سال 2011 در شهر مدئین کلمبیا برای اهداف صلح جهانی و جهان بدون خشونت آغاز به کار کرد . از همان زمان به همت " ناهید کبیری" شاعر و داستان نویس ایرانی همزمان با 140 کشور دیگر در ایران برگزار شد. 6 اردیبهشت 98 همزمان با سراسر جهان شاعران و روشنفکران ایرانی در موسسه سکو گرد هم آمدند.

جنبش جهانی شعر

جنبش جهانی شعر

جنبش جهانی شعر


لابلای مجسمه هایم منم

خیره به پیکره هایی با چشمان از حدقه درآمده

به دهان های کج و چهره های جذامی شان

خیره به دستانی به حجم انسان بزرگ،بی مخاطب

که بی شباهت به من نیست

جز درد چه دیده ام من

جز پریشانی و آوار

جز بند و افسار

جز ایام کسالت بار

پیرزنی خمیده رو به آسمان

مردی خسته با چشمانی کور

و ازدحام پیکره های کوچک و بزرگ در سکوت

جز شب چه دیده ام من

جز فاصله چه بوسیده ام من

چون آینه در برابر هم خیره به همیم در کوچه ی مرده گان

بی انتظار رهگذری

بی انتظار مخاطبی

آنها آینه ی من و من آینه ی خیابان

لابلای مجسمه هایم منم چون مجسمه ای

 


 

 

.مثل فیلمی که هر روز از اول برگردانیمش.کنار ساحل اروند به هم می رسیدیم و درختان و فنس های پشت سرمان ، ما را از چشم ها مخفی می کرد و صذای ام کلثوم که از دور می آمد با ترانه هایی مثل: بین دوری ات و میلم به تو/ و بین نزدیکی ات و ترسم برای تو/.ای عشق من پریشانمو از کافه ی دورتری باز صدایش که می آمد:آیا عشق تا کنون مستانی چون ما دیده است/چه خیال ها که در سر نداشتیم/و در چه کوره راه های بارانی که قدم نزدیمزیبایی های شب را زندگی می کردیم و ام کلثوم که می خواند: ای شیرین تر از رویاهایم/ای گرانبهاتر از روزهایم. و تنها یک روز به بازگشتش به بیروت مانده بود.چند ساعتی بیشتر نمانده بود که پرواز کند و قلبم را چون فرودگاهی متروک، تنها بگذارد

 

 

 

از متن کتاب "شب در زیباترین لحظاتش"

زید الشهید

برگردان ایلیا آل خمیس

نشر پوینده "تلفن:88453840


رومه ی شرق

 

 

از اهل کتاب تقاضا دارم این رمان زیبا را از شهر کتاب ها یا از نشر پوینده تهیه کرده و مطالعه کنند.بدون شک خواندن این اولین ترجمه ی رمان ام باعث دلگرمی و ایجاد انگیزه در ادامه ی ترجمه های ادبی ام خواهد شد

نشر پوینده 02188453840 و 02188405331

 

 


 

به آینه که می نگرم پیر شده ام

و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد

به آینه که می نگرم حتی

خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است

و این تنها باد پاییزی ست که مانده است

به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای

بی هیچ خط شکسته ای

و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند

بی هیچ سد نشسته ای

به آینه که می نگرم افسوس

تنها منم و این همه خطوط شکسته.پرتره


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها